جدول جو
جدول جو

معنی دوری جستن - جستجوی لغت در جدول جو

دوری جستن
(تَ بَهْ گَ دَ)
دوری کردن. دوری گزیدن. دوری خواستن. اجتناب ورزیدن. اجتناب. احتراز. تحرز. تجنب. (یادداشت مؤلف). استبعاد. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
دوری جستن
اجتناب، دوری گزیدن
تصویری از دوری جستن
تصویر دوری جستن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یاری جستن
تصویر یاری جستن
کمک خواستن، مدد خواستن، استفاده کردن، یاری خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(پُ بُ دَ)
محاکمه کردن. بازپرسی کردن:
سپهبد (بهرام چوبینه) ز کژی و گندآوری
نبد آگه از جستن داوری
دو برد یمانی بیکسو نهاد
دو موزه بنامه نکرد ایچ یاد.
فردوسی.
مرا زیبد اندر جهان برتری
نیارد ز من جست کس داوری.
فردوسی.
، جنگ جوئی. جنگ طلبی. جستن رزم و نبرد:
ازیشان نیامد بجز بتّری
بگرد جهان جستن داوری.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ کَ دَ)
دوری جستن. اجتناب کردن. حذر کردن: و از غائلۀ فتن به خشوع و خضوع توقی جست. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ گَ تَ)
استرزاق. (تاج المصادر بیهقی). کار کردن برای تأمین وجه معاش
لغت نامه دهخدا
(خَ خوَرْ /خُرْ دَ)
طلبیدن شوهر. جویای همسر شدن. همسر طلبیدن
لغت نامه دهخدا
(تَ بَسْ سُ کَ دَ)
دورجه کردن. دور جهیدن. دورخیز کردن. عقب رفتن و سپس دویدن برای جستن از نهر یا گودال یا فاصلی دیگر. (یادداشت مؤلف). رجوع به دورخیز کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از در جستن
تصویر در جستن
جستن (به پیش) پریدن، حمله کردن
فرهنگ لغت هوشیار